Photo: Iess4 دقیقه خواندن
بخش نخست:
در افغانستان دورهی جمهوریت، بسیاری از کسانی که خود را «فمینیست» معرفی میکردند، در حقیقت هیچ نسبتی با مبارزه واقعی برای حقوق زنان نداشتند. آنان بیشتر کارمندان پروژه بودند تا کنشگر. قد بلند میکردند، جلو دوربین لبخند میزدند، چند جمله حفظشده تکرار میکردند و در پایان ماه گزارش مینوشتند تا بودجه پروژه آزاد شود.
هیچ دردی از زنان را نمیشناختند، هیچجا کنار زن ستمدیده نایستادند و هیچ قانون نجاتبخشی را پیگیری نکردند؛ تنها در مرکز شهر نشستند و ادای فمینیست بودن را درآوردند. این گروه با شعارهای توخالی و نمایشهای مطبوعاتی، فضا را به حدی آلوده کردند که امروز نام «فمینیسم» برای بسیاری مردم مترادف ریاکاری و تجارت شده است.
مشکل این نبود که فمینیسم غلط است؛ مشکل این بود که یک مشت آدم بیسواد، بیدرد و جاهطلب، نام فمینیسم را تبدیل به ابزار ارتقا، سفر خارجی، سلفی گرفتن و گزارشسازی کردند. همینها بودند که صدای زنان واقعی را زیر خاک دفن کردند.
آنان فقط و فقط فرصتطلب بودند؛ بدون هیچ فهم و آگاهی از ریشههای تبعیض. با تیترهای تقلبی و جایگاههایی که نه با شایستگی، بلکه با خویشخوری، رابطهمحوری و قومگرایی بهدست آورده بودند، خود را «نماینده زنان افغانستان» جا میزدند.
اینها کسانی بودند که در جلسات بینالمللی سخنرانیهای شیک میکردند، اما حتی توان توضیح سادهترین مفاهیم عدالت جنسیتی را نداشتند. فمینیسم برایشان شال هویت نبود؛ نردبان صعود شخصی بود.
چهار کیلومتر دورتر از مرکز شهر، هیچ نشانی از تغییر وضعیت زنان دیده نمیشد. نه برنامهای پیاده شده بود، نه ساختاری تغییر کرده بود، نه زنی در حاشیه شهر زندگی امنتر یا محترمانهتری داشت. در قریهها و ولسوالیها، زن همان زن همیشه بود: بیصدا، بیپشتوانه، بیحق، اما همین «فعالان» در کابل و ولایات دیگر، از موفقیتهای خیالی حرف میزدند که انگار افغانستان بهشت برابری ساختهاند.
تمام «پیشرفتها» در حد گزارش، بروشور، ورکشاپ و عکسهای اینستاگرامی باقی ماند. نه ساختار تغییر کرد، نه قانون اجرایی شد، نه ذهنیت جامعه تکان خورد. و وقتی نظام سقوط کرد، همانها که خود را رهبران حقوق زنان مینامیدند، در اولین فرصت بستههایشان را جمع کردند و رفتند بدون آنکه حتی یک نهاد پایدار، یک شبکه واقعی یا یک حرکت مردمی برجای گذاشته باشند.
پیامد این ریاکاری بسیار سنگین بود:
اولین ضربه به اعتماد مردم وارد شد. وقتی زنان در دورترین نقطه کشور هیچ تغییری حس نمیکردند، طبیعی بود که مردم بپرسند: «پس این همه سال فعالان زن چه کردند؟ این همه بودجه و شعار کجا رفت؟».
دومین ضربه به اعتبار خود مفهوم فمینیسم بود. وقتی گروهی با نام فمینیسم فقط قرارداد گرفتند، گزارش نوشتند و عکس گرفتند، بخش بزرگی از جامعه امروز فمینیسم را مترادف ریاکاری و پروژه میداند. این ظلم بزرگی بود، نه فقط به زنان، بلکه به خود مبارزه برای برابری.
مهمترین پیامد این بود که هیچ ساختار پایدار و ریشهدار ساخته نشد. نه شبکههای منسجم زنان ایجاد شد، نه حمایتهای قانونی واقعی جا افتاد، نه جنبش اجتماعی مردمی شکل گرفت. همهچیز روی کاغذ بود و در سالنهای لاکچری هتلها و دفاتر انجوها.
اگر مبارزه در آن دوره بنیاد واقعی و محکم داشت، چگونه چنین سریع و بیصدا فرو ریخت؟ پاسخ روشن است: چون بسیاری از آنها که ادعای رهبری جنبش زنان را داشتند، تنها روی نمایش، پول، روابط و مصرف رسانهای کار کردند، نه روی ساختن زیربنا. مبارزهای که بر پایهٔ صداقت، ریشه اجتماعی و حضور واقعی در کنار زنان نباشد، با کوچکترین تکان سیاسی متلاشی میشود. وقتی ستونها پوشالی باشند، سقوط ناگهانی نیست؛ اجتنابناپذیر است.
نمونههای ریاکاری محدود به جلسات نبود؛ در عمل، زنانی که باید محافظت میشدند، قربانی سوءاستفاده شدند. در برخی شیلترها و خانههای امن، زنان بیپناه نه بهعنوان انسان، بلکه بهعنوان نیروی کار مفت و ابزار معامله دیده میشدند. زنانی که از خشونت فرار کرده بودند، مجبور به انجام کارهای خانه مدیر یا مسئول میشدند و حتی در برخی موارد، تصمیمگیری درباره تقدیر و سرنوشت آنان تحت تاثیر تمایلات شخصی اعضای مسوول بود.
ادامه دارد...